حامیان تفکر اسفندیار رحیم مشایی

آخرین مطالب
پیوندها

۱ مطلب با موضوع «خاطرات شهید برونسی» ثبت شده است

۲۱:۴۹۰۸
اسفند

شهید برونسی و شمع بیت المال

به نقل از سید کاظم حسینی:

فرمانده ی تیپ که شد، یک ماشین اجباراً تحویل گرفت. یک راننده هم می خواستند در اختیارش بگذارند که قبول نکرد. بهش گفتم شما که گواهینامه نداری حاجی پس راننده باید باهات باشه.

گفت توی منطقه که شرعاً عیبی نداره من خودم پشت فرمون بشینم.

پرسیدم: تو شهر می خوای چی کار کنی؟

کمی فکر کرد و گفت: تو شهر چون نمیشه بدون گواهینامه رانندگی کرد، اگر خواستم برم با راننده می رم.

چند وقت بعد که رفتم مشهد، یک روز آمد پیشم گفت یه فکری برای این گواهینامه ی ما بکن سید.

به خنده گفتم: شما که راننده داری گواهینامه می خوای چی کار؟

گفت: همه ی مشکل همین جاست که یک راننده بندِ من شده اونم راننده ای که حقوق بیت المال و می گیره و مخارج دیگه هم زیاد داره .

خواستم باب مزاح و باز کرده باشم گفتم: خب این بالاخره حق یک فرمانده ی تیپ هست.

گفت: شوخی نکن سید! همین ماشینشم که دست منه برام خیلی سنگینه می ترسم قیامت نتونم جواب بدم چه برسه به راننده!

(این در حالی بود که وقتی میامد مشهد پول بنزین و روغن و خرج های دیگر را از حقوق شخصی خودش می داد.)

تصمیمش جدی بود و مو لادرزش نمی رفت. پرسیدم: حالا شما چند روز مرخصی داری؟

گفت: هفت هشت روز.

کمی فکر کردم و گفتم مشکل بشه کاری کرد چون  آن وقت ها گرفتن گواهینامه به این آسانی نبود براساس حروف فامیل نوبت بندی می کردند و حداقل سه ماه طول می کشید.

گفتم: حالا توکل بر خدا میریم ببینیم چی میشه.

رفتیم اداره ی راهنمایی و رانندگی. هرطور بود کارارو روبه راه کردیم. دو سه تا از آن افسرهای خیّر و باحال خیلی کمکمان کردند . عبدالحسین(شهید برونسی) اول امتحان آیین نامه داد و بعد هم تو شهری و بالاخره بهش گواهینامه دادند. البته همین هم خودش یه هفته ای طول کشید. وقتی می خواست راهی جبهه بشه برای خداحافظی آمد. بابت گواهی نامه ازم تشکر کرد و گفت: بالاخره این زحمتی را که کشیدی بزار پای بیت المال ان شاءالله خدا خودش اجرت رو بده.

گفتم : حالا خودمونیم حاجی شما هم زیاد سخت می گیری ها !

لبخندی زد و حکایتی برام تعریف کرد. حکایت طلحه و زبیر که در زمان خلافت حضرت مولا رفتند خدمت ایشان که حکومت بگیرند. آن وقت حضرت شمع بیت المال را خاموش کردند و شمع شخصی خودشان را روشن نمودند. طلحه و زبیر هم وقتی موضوع را فهمیدند حرفی از گرفتن حکومت نزدند و دست از پا دراز تر برگشتند .

وقتی این ها ر اتعریف می کرد لحنش جور خاصی شده بود.

با گریه ادامه داد: خدا روز قیامت از پول و از اموال خصوصی و حلال انسان که دسترنج خودشه حساب می کشه که این پول و اموال را در چه راهی مصرف کردی ؛ چه برسه به بیت المال که یک سر سوزنش حساب داره!