مکتب ایران؛ از حقیقت تا جنجال
پس
از طرح ایدهی مکتب ایران و افزایش انتقادها، رهبری در پاسخ به سوال
دانشجویی که از اطرافیان رئیس جمهور انتقاد میکرد گفتند: باید توجه کنیم
که مسائل را اصلى – فرعى کنیم. مسائل درجهى دوم جاى مسائل اصلى را در
انگیزههاى ما، در همت ما، در صرف انرژىاى که میشود، نگیرد.
سخن اول /
یکم.
یکی از خصوصیات ما آدمها این است که ثابت کردهایم بلدیم حتی پادشاه
عریان را هم اگر دل مان بخواهد به طرفه العینی بدون جیره و مواجب با لباس
پلوخوری ببینیم و یک شهر کف بزنیم و به به و چه چه بگوییم و دورش بگردیم
که عجب پادشاه ژیگول و خوش تیپی داریم و اصلا هم به روی خودمان نیاوریم.
هیچکس صدایش را در نیاورد که هیچ؛ حتی برخیها بلدند اینجور وقتها با
موبایلهایشان فیلم بگیرند و مثل واقعه میدان کاج سعادتآباد یک جشن پتویی
که یک نفر را به زمین انداختهاند و دارند میزنند را ثبت در خاطرهها هم
بکنند و آخرش برای هم بلوتوث کنند. ظاهرا مشکل از جامعهپذیری و خلاء
وجداندرد ماست که خیلی وقتها ترجیح می دهد همرنگ جماعت بشود تا اینکه
بر ضد جماعت بشود و حرف حق بزند.
دوم. رسانه یکی از
کارویژههایش رسا سخن گفتن است. حالا راست و دروغ و خوب و بدش هم برای
رسانه خیلی فرقی نمیکند. مثل یک بلندگویی که برایش فرقی نمی کند صبح در
فلان قطعه بهشت زهرا یک نفر در آن ناله برای اموات سر بدهد و بعد از ظهر
منتقل اش کنند به فلان باغ خارج از شهر که خوانندهای در آن مراسم بزم و
عروسی فرزند حاج آقا را گرم کند و خوشگلها را ترغیب کند که برقصند.
اینجور مواقع صرف نظر از اینکه رسانه دارد چه میگوید و در فضای بهشت زهرا
حرف میزند یا در باغ خارج از شهر، ظاهرا به جز صاحب رسانه که گاهی اوقات
صدای رسانه را آنقدر زیاد میکند که صدای هیچکس به گوش هیچکس نمیرسد،
علیالظاهر رسانه بیگناه و بیطرف است. برای همین لازم است یک نفر وسط
هیاهو بلند شود و صدای رسانه را ساکت کند تا معلوم شود دقیقا کی به کی
است. درست مثل پدری که در وسط شلوغی و سر و صدای خانه باید چندین بار
فریاد بزند تا به فرزندش بگوید کنترل را بردار و تلویزیون را کمش کن که
سرمان رفت. اینجا مهم نیست تا قبلش تلویزیون حرف خوب میزده یا حرف بد؛
مهم سرسام گرفتن است که باید فکری برایش کرد.
سوم.
بهخاطر وجدان و خصلتهای ما آدمها گویی قصه همیشه به یک بچهی خردسالی
نیاز دارد که از وسط جمعیت بپرد بیرون و به ریش پادشاه و مردم یک شهر و
کلی رسانه و عکاس و خبرنگار و فیلمبردار و وبلاگنویس که صف کشیده اند،
یکجا بخندد و فریاد عریانی پادشاه را سر بدهد. کسی چه میداند شاید چون
آن بچه هم هنوز مثل بزرگترها بالغ نشده و فکر نان و زن و زندگی و بچه
گرفتارش نکرده و از این اصول آدمهای سیاسی کار یاد نگرفته که زبان سرخ
را باید در دهان سر سبزش نگه دارد، بلد نیست مثل بزرگترها لباس ژیگول
پلوخوری پادشاه را بر تنش ببیند. ظاهرا لخت دیدن پادشاه آنقدر کار سختی
است و هنر میخواهد که از عهدهی یک شهر آدم بزرگ برنمیآید. در این شهر
مرد زیاد است، احتمالا لخت دیدن پادشاه مرد نمیخواهد، بچههایی میخواهد
که هنوز شهری نشده باشند.
چهارم. در ۸ سالی که گذشت
ماجراهای عجیب و غریبی رخ داد و چه بسیار موجهایی که رسانهها را در
نوردید. هروقت پدر خانه نهیب زد و حرف از کم کردن صدای تلویزیون زد که
رسانه یک مقدار یواشتر حرف بزن تا معلوم شود در خانه چه خبر است، مانند
ماجرای «خر برفت» مثنوی مولانا اصلی و فرعی کردن و هر نهیب دیگری را
هرجوری که خواستیم آنقدر کشیدیم تا دقیقا همقد همان کارهایی شود که
داریم میکنیم. دقیقا مثل آنموقعی که یک نفر مسابقات گل کوچک برگزار می
کرد در راستای منویات رهبری در سال اصلاح الگوی مصرف. ماهم هرکاری خواستیم
کردیم و اسمش را یکبار گذاشتیم در راستای منویات رهبری مبنی بر علنی نکردن
اختلافات، یکبار دیگر گذاشتیم در راستای توصیه رهبری مبنی بر عدم تهمت
پراکنی، بار دیگر گذاشتیم در راستای تذکرات رهبری درباره عدم اعلام نام
متهم قبل از اثبات جرم و …
یکباره وجدان دردمان عود کرد و تصمیم گرفتیم
چند سرفصل اصلی دعواها را از قبر بیرون بکشیم و در یک فضای آرام و دور
از سر و صدا واکاوی کنیم رفتارهایی را که کردیم. تصمیم گرفتیم این کار را
بدون روتوش انجام دهیم تا برای ثبت در تاریخ نابتر بماند. بدون روتوش
یعنی رویدادها را از عینک آدمهایی دیدن که هنوز کار سیاسی یا سیاسیکاری
یاد نگرفته اند، به دور از هیاهو و سر و صدا، مانند بچهی خردسال قصه
تحت تاثیر جماعت یک شهر قرار نگرفتن. بدون روتوش یعنی فارغ از حاشیهها
دیدن یک تصویر واقعی. بدون روتوش در یک کلام یعنی لخت دیدن پادشاه.
برگرفته شده از tabyin.blog.ir